موب تل

سایت سرگرمی +مدل+بازیگران+نرم افزار+ترفند+موبایل+کامپیوتر...

موب تل

سایت سرگرمی +مدل+بازیگران+نرم افزار+ترفند+موبایل+کامپیوتر...

داستان تمام قسمت های سریال اکیا و قسمت آخر

سریال اکیا داستان تمام قسمت های سریال اکیا و قسمت آخر

خلاصه داستان تمام قسمت های سریال اکیا و قسمت های آخر سریال اکیا

  داستان سریال اکیا :

کمال پسری جوان است که در محله‌ای فقیرنشین زندگی می‌کند. پدر او (حسین) آرایشگر است و مادرش (فهیمه) دوست دارد که کمال با برادر بزرگترش به نام تارک و خواهر کوچکش به نام زینب به خوبی و خوشی کنارهم باشند. نیهان هم دختری است که در نقطه‌ای دیگر از شهر در خانواده‌ای پولدار زندگی می‌کند و برادر دوقلویی به نام اوزان دارد. نیهان، پدرش (اوندر) را خیلی دوست دارد و مادری خودخواه به نام ویلدان دارد. ویلدان می‌خواهد که نیهان با پسری به نام امیر ازدواج کند ولی نیهان او را دوست ندارد. کمال و نیهان اولین بار یکدیگر را در اتوبوس می‌بینند و نیهان که طراح است، صورت کمال را نقاشی می‌کند. یک ماه بعد، روز تولد نیهان، کمال و دوستش (صالح) در یک مرکز خریدa آن نقاشی را می‌بینند. نیهان هم برای تولدش مهمانی گرفته و دوستانش را دعوت کرده است. دوست صمیمی او (یاسمین) و همین‌طور امیر هم در آن مهمانی هستند. امیر در مهمانی با یک مرد که در حال رقصیدن با نیهان است دعوا می‌کند. نیهان هم عصبانی شده و از آنجا بیرون می‌رود و به سمت قایقش می‌رود. با عصبانیت می‌خواهد قایق را راه بیاندازد که ناگهان پایش به طناب گیر می‌کند و داخل آب می‌افتد. در حال غرق شدن است که بلافاصله کمال او را نجات می‌دهد. از این لحظه رابطه آن دو شروع می‌شود. یک روز امیر نقشه‌ای می‌کشد تا به نظر برسد اوزان دختری را کشته است. برای لو ندادن او به پلیس هم نیهان مجبور به ازدواج با او می‌شود. روز بعد که کمال از نیهان خواستگاری می‌کند، او “نه” می‌گوید، کمال هم تا مدتی افسرده می‌شود تا این که به زونگولداک منتقل می‌شود. چهار سال بعد در معدنی که کمال کار می‌کند حادثه‌ای رخ می‌دهد و کمال رئیسش (حقی) را نجات می‌دهد. به همین دلیل حقی او را برای دستیاری خود انتخاب می‌کند. یکسال بعد از آن اتفاق کمال پیش خانواده خود بر می‌گردد و برای نیهان با امیر رقابت می‌کند.

 

 

خلاصه داستان قسمت 13 سریال اکیا

منبع پیج اینستاگرام okeea.gemgroup
زمان برمیگرده به گذشته،عامر به ی نفر پول میده و ازش ی دختر میخواد که خانواده ای نداشته باشه و براش دردسر نشه!اولش دختره میگه نه نمیشه،ولی عامر با ی مبلغ بزرگ راضیش میکنه.اوزان تو اتاقه که همون دختری که عامر اجیر کرده وارد اتاق میشه اوزان میخواد بهش نزدیک بشه که دختره میگه صبر کن و ی اسلحه در میاره اوزان میترسه میگه بذارش کنار ولی دختره میگه این خالیه نظرت چیه دزد و پلیس بازی کنیم؟اوزان هم با تفنگ میفته دنبالش عامر و همون دختره بیرون از اتاقن که صدای شلیک میاد:همه چی تموم شد اوزان دیونه شده و داد میزنه که کشتمش عامر و حالش بد میشه عامر سریع قرصشو بهش میده وب اکیا زنگ میزنه!برنامه زنده ای که کمال توش قرار بود صحبت کنه شروع میشه اکیا که تو گالریشه یاسمین بهش زنگ میزنه و میگه بزن اخبار!از کمال تعریف میکنه و میگه تو ی مدت کوتاه اینهمه پیشرفت کردید حالا هم دارید با اقای عامر کوزجوغلو رقابت میکنید نظرتون چیه؟کمال میگه من عامر کوزجوغلو نیستم هدف هام فرق میکنه و مطمئنا ی روز آدم بزرگتری از عامر میشم مجری میگه شما گفتید شبیه آقای کوزجوغلو نیستید ولی حرص و طمعی که تو چشاتون بود خلاف اینو میگه کمال ی لحظه به خودش میاد و حرفای لیلا و باباش و اکیا رو یادش میاد که میگفتن حالا چ فرقی با عامر داری؟!کمال هم میگه من ی آدم ساده ام و سادگی رو از پدرم یاد گرفتم درسته اشتباه کردم و انسان جایز خطاست اگه باعث شدم این فکرو راجبم بکنید از همه عذر میخوام!حیدر و ویدان نگرانن از اینکه عامر همه چیزو فهمیده حیدر مشکوک شده ب عامر ب اینکه داره دروغ میگه ی نفر دیگه هم جز خودشون از این ماجرا خبر داره و تهدیدشون میکنه ویدا میگه وقت این حرف ها نیست اگه خوده عامر هم باشه قلقش دسته اکیاست نگران نباش!کمال از رفتارش با اکیا ناراحته و بعد از برنامه مستقیم میره پیشه اکیا!اکیا تعجب میکنه همین که کمال میاد وارد شه پاش میخوره و وسایل ها میریزه که باز یاده گذشته ها میفته اکیا میگه هنوز هم مثه گذشته ها دست و پا چلفتی هستی…
کمال ی چشم غره میره و میگه امروز که شوهرت اومد مجبور شدم بگم واسه کار اومدی پیشم،گفتم بهت پیشنهاد دادم دیوار های شرکت و طراحی کنی!اکیا میخنده و میگه چ خوب حتما میام کمال باز چشم غره میرهاکیا هم میگه نگران نباش اصلا شوخی کردم حالا امیر باور کرد یا نه؟کمال:کسی که 5 ساله باهاش میخوابه و زندگی میکنه تویی من باید بدونم ؟اکیا میگه کاش لباس جنگم و میپوشیدم باز با شمشیر اومدی زخم بزنی!کمال میگه شراکتم با عامر از روی اجباره عصبانیتم از اون رو روی تو خالی میکردم ببخشید که صدای در میادپشت در آدمای عامر هستن که کمال و اکیا رو باهم دیدن و ب عامر خبر دادنکمال میگه چی شده که مرده میگه این چ وضعه پارک کردنه کمال عذر خواهی میکنه و میگه برید شر درست نکنید که یکیشون با دنده ماشین میخواد بزنه تو سر کمالولی کمال زود میفهمه و درگیر میشن آخرم پلیس سر میرسه و فرار میکنن عامر فقط ازشون میپرسه ک اونو از اونجا آوردید بیرون یانه!زینب با صالح قرار داره که اوزان بهش مسیج میده الکی ب صالح میگه مامانمه و میره تو دستشویی باهاش قرار میذارهطوفان در عمارت و باز میکنه که تانر پشت دره عامر از خوانوادش میپرسه که تانر میگه ی خواهر و دوتا برادریم عامر میگه خب طوفان خواهرش موندهو قرار میشه که ب تانر کار بدن حیدر به گذشته فکر میکنه ب زمانیکه عامر فیلم های مربوط ب اوزان رو پاک کرد ولی ته دلش مطمئنه که عامر اون فیلم رو پاک نکرده اکیا میاد خونه و میگه با آقا کمال حرف زدم دیوار شرکتشون رو من طراحی میکنم عامر میگه من اجازه نمیدم اکیا میگه تو ب چ حقی اجازه نمیدی؟عامر؛ب عنوان شوهری که برادرتو نجات داد اکیا میگه نه ب عنوان مردی که از برای ب دست اوردن من از بردارم استفاده کرد و زمان برمیگرده ب شبی که اوزان اون دختره کشت و پیشنهاد عامر….

 

خلاصه داستان قسمت 15 سریال اکیا

منبع پیج اینستاگرام okeea.gemgroup
اوزان تو کافه نشسته که زینب خوشحال و خندان وارد میشه و اوزان با دیدنش دسپاچه میشه زینب میگه جای خوبی رو انتخاب کردی خوشم اومد اما من زود باید برم در واقع امروزم نمیخواستم بیام ( اره جون عمت ) باید به مامانم کمک کنم  یعنی کارگرمون نمیتونه همه کارها رو بکنه  و به اوزان میگه در حد این که یه چیزی پیشت بخورم میتونم بمونم .

کمال به حسین زنگ میزنه و میگه تانر کی میاد حسین میگه گفتم بره خونه .کمال : اخه گوشیش خاموش بود برا این گفتم . حسین ازش میخواد که با اسو برا شام دیر نکنن و زود بیان .

اسو داره با کمال حرف میزنه که اکیا صدا اسو رو میشنوه و میفهمه که برا شام دارن میرن خونه فهیمه و حسین
صحبتش که با کمال تموم میشه شروع میکنه به فیلم بازی دراوردن که هنوز داره با کمال حرف میزنه تا اکیا رو حرص بده
زینب به اوزان میگه اژانسای زیادی بهم پیشنهاد دادن اما من قبول نکردم (اره ۳ بار ) فاتح تو این کار حرف اولو میزنه زینب به اوزان یه هدیه میده اوزان خیلی خوشحال میشه و بازش میکنه میبینه جا سوییچی ماشین اسپرته اوزان میکه از کجا فهمیدی دوس دارم زینب : حس ششم من قویه بعد میزنه زیر خنده میگه پسرا دوس دارن این چیزا رو اوزان ازش تشکر میکنه زینب میگه دیرم شده باید برم اوزان میگه فردا میای زینب اگه کار نداشتم میام بعد میگه اگه ماشین داری بیا دنبالم هم باهم میگردیم هم بیشتر پیش همیم و اوزانم قبول میکنه و زینب میره
بانو داره عامر رو ماساژ میده و میگه دلم برات تنگ شده که عمر دستشو فشار میده و میخواد ببوسه دستشو که قادر میاد داخل و میگه عامر کی داره تو رو تهدید میکنه عامر : کی همچین حرفی زده تهدید چیه قادر میگه ویدا بهم گفت که یکی داره تو رو تهدید میکنه و رازمونو میدونه چ88ز داره با کمال حرف میزنه تا اکیا رو حرص بده
زینب به اوزان میگه اژانسای زیادی بهم پیشنهاد دادن اما من قبول نکردم (اره ۳ بار ) فاتح تو این کار حرف اولو میزنه زینب به اوزان یه هدیه میده اوزان خیلی خوشحال میشه و بازش میکنه میبینه جا سوییچی ماشین اسپرته اوزان میکه از کجا فهمیدی دوس دارم زینب : حس ششم من قویه بعد میزنه زیر خنده میگه پسرا دوس دارن این چیزا رو اوزان ازش تشکر میکنه زینب میگه دیرم شده باید برم اوزان میگه فردا میای زینب اگه کار نداشتم میام بعد میگه اگه ماشین داری بیا دنبالم هم باهم میگردیم هم بیشتر پیش همیم و اوزانم قبول میکنه و زینب میره
بانو داره عامر رو ماساژ میده و میگه دلم برات تنگ شده که عمر دستشو فشار میده و میخواد ببوسه دستشو که قادر میاد داخل و میگه عامر کی داره تو رو تهدید میکنه عامر : کی همچین حرفی زده تهدید چیه قادر میگه ویدا بهم گفت که یکی داره تو رو تهدید میکنه و رازمونو میدونه چه کسی قاتل بودن اوزان رو میدونه ؟ مگه ما بهشون قول ندادیم . عامر: همچین چیزی نیس من ویدا و حیدر رو ترسوندم چون ناراحتم کردن برا همین الکی بهشون گفتم نگران نباش اخه کی میتونه بفهمه همطور که گفتم کثافت کاری بوده که تمیزش کردیم رفت . قادر : یعنی باور کنم حرفاتو ؟ عامر : اره قادر : به ویدا قول دادم که بهت نگم بینمون بمونه این حرفا . قادر میره و عامر میگه مامان خوت با خودت بد کردی
عامر داره میره که یکی زنگ میزنه و تهدیدش میکنه و ازش پول میخواد
فهیمه پشت پنجره منتظره تا کمال و اسو بیا که حسین میگه چشمت به در خشک شد عروست داره میاد

کمال و اسو میان و پشت سرش زینب میاد که کمال میگه تو چرا الان اومدی خونه زینب میگه داداش سما رو که میشناسی منو نگه داشت (سما ملقب به اوزان )اسو میگه : کنال اینقدر اذیتش نکن خواهرتو. فهیمه به حسین مه فک نمیکردم اینقدر خوشگل باشه که اسو میاد و بغلش میکنه (انگار به خر تیتاب دادن ) فهیمه به زینب میگه فک نکن خلاص میشی فعلا برو بعدا باهات حرف دارم حسین به کمال میگه دختر خوبی به نظر میرسه کمالم لبخند میزنه .

اسو میره دستاشو بشوره که عطرای کنالو بو میکنه
تانر میاد خونه و کلی هدیه خریده و هدیه همرو بهشون میده و از اسو بابت نخریدن هدیه براش معذرت خواهی میکه کنال بهش میگه چرا زحمت کشیدی پول خرج نمیکردی تانر : ادم باید کار کنه خرج خانوادش کنه

عامر از اکیا میپرسه که حال کمال چطور بود اکیا : به نظرت چطور میتونست باشه . وقتی تو زنگ زده بودی داشتیم در مورد زمینه رنگا صحبت میکردیم و انگار بعدش اومده پیشت
ویدا افسانه رو صدا میزنه که قهوه بیاره که عامر و قادر میرن تو حیاط قهوه هاشونو بخورن حیدر به اکیا میگه دخترم میخوام‌در مورد کار باهات صحبت‌کنم
فهیمه از اسو میخواد که غذا بخوره که اسو کلی ازش تشکر میکنه. حسین : دخترم بخور که اگه نخوری میزاره تو کیفت ببری .
کمال به تانر میگه مشتری امروزت چطور بود باز میری پیشش اگه بخوان تانر : خیلی خوب بود مثل همیشه . اگه زنگ بزنن حتما میرم کمال : باید بری بهتر از تو نیس که مثلا حسین سویدره بهت یاد داده اسو بحثو عوص میکنه میگه دوس داشتم زودتر ببینمتون چرا نیومدید پیش کمال تو این مدت حسین : فهیمه لجبازی کرد گفت اگه کمال نیاد منم نمیرم . اسو: خب با اون همه کار نمیتونست بیاد حتی نفس نمیکشید غذا نمیخورد خیلی کار میکرد همش من یادش میاوردم که غذا بخوره فقط کسی اینطور کار میکنه که از خودش فرار میکنه تانر : ممکنه دلیل دیگه باشه. همه ناراحت میشن و زینب میگه به خاطر بی پولی رفته . تانر : جوون فقیر و با غروری بود مثلا فقیر رفت پولدار برگشت
حیدر میخواد اون عکسا رو به اکیا نشون بده که عامر میاد و حیدر میگه داشتم با دخترم خصوصی حرف میزدم که عامر میاد میگه لازم نبود اینقدر عجله ای از اکیا امضا بگیر که اکیا میگه بده امضاش %88 باز میری پیشش اگه بخوان تانر : خیلی خوب بود مثل همیشه . اگه زنگ بزنن حتما میرم کمال : باید بری بهتر از تو نیس که مثلا حسین سویدره بهت یاد داده اسو بحثو عوص میکنه میگه دوس داشتم زودتر ببینمتون چرا نیومدید پیش کمال تو این مدت حسین : فهیمه لجبازی کرد گفت اگه کمال نیاد منم نمیرم . اسو: خب با اون همه کار نمیتونست بیاد حتی نفس نمیکشید غذا نمیخورد خیلی کار میکرد همش من یادش میاوردم که غذا بخوره فقط کسی اینطور کار میکنه که از خودش فرار میکنه تانر : ممکنه دلیل دیگه باشه. همه ناراحت میشن و زینب میگه به خاطر بی پولی رفته . تانر : جوون فقیر و با غروری بود مثلا فقیر رفت پولدار برگشت
حیدر میخواد اون عکسا رو به اکیا نشون بده که عامر میاد و حیدر میگه داشتم با دخترم خصوصی حرف میزدم که عامر میاد میگه لازم نبود اینقدر عجله ای از اکیا امضا بگیر که اکیا میگه بده امضاش %8 باز میری پیشش اگه بخوان تانر : خیلی خوب بود مثل همیشه . اگه زنگ بزنن حتما میرم کمال : باید بری بهتر از تو نیس که مثلا حسین سویدره بهت یاد داده اسو بحثو عوص میکنه میگه دوس داشتم زودتر ببینمتون چرا نیومدید پیش کمال تو این مدت حسین : فهیمه لجبازی کرد گفت اگه کمال نیاد منم نمیرم . اسو: خب با اون همه کار نمیتونست بیاد حتی نفس نمیکشید غذا نمیخورد خیلی کار میکرد همش من یادش میاوردم که غذا بخوره فقط کسی اینطور کار میکنه که از خودش فرار میکنه تانر : ممکنه دلیل دیگه باشه. همه ناراحت میشن و زینب میگه به خاطر بی پولی رفته . تانر : جوون فقیر و با غروری بود مثلا فقیر رفت پولدار برگشت
حیدر میخواد اون عکسا رو به اکیا نشون بده که عامر میاد و حیدر میگه داشتم با دخترم خصوصی حرف میزدم که عامر میاد میگه لازم نبود اینقدر عجله ای از اکیا امضا بگیر که اکیا میگه بده امضاش کنم که عامر عکسا رو ازش میگیره به اکیا میگه برو بیرون با پدرت حرف خصوصی دارم عامر به حیدر میگه تو اصن اوزانو دوس داری ؟ ببین خجالت بکش از کارت اما خجالت بس نیست ببین حیدر من اسلحه کشیدن رو دوس ندارم پس مواظب کارات باش حیدر اسو از فهیمه بابت دور همی تشکر میکنه و میگه خیلی بهم خوش گذشت که فهیمه میگه زود زود بیا اینجا منتظر کمالم نباش اسو هم میگه باش
و اسو میگه من میمونم از این به بعد اینجا پیش کمال و پروژمون با عامر کوزجواغلو هم خیلی خوب پیش رفته و حتی زنش هم برامون نقاشی میکنه تو شرکت که فهیمه شوکه میشه
اکیا میره پیش ویدا و میگه چرا اوزان تنها نشسته میگه نمیدونم اکیا میره پیش اوزان و اوزان بهش میگه از این مریضی خسته شدم نمیزاره کاری کنم همیشه پاپیچم شده
هیچ کاری نمیتونم بکنم ماشین ممنوعه کوه نوردی ممنوع مثلا اگه عاشق بشم چی که اکیا میگه حالا همچین کسی هست اوزان : چه فرقی میکنه اگه دختره از من چیزی بخواد من نمیتونم براش کاری کنم اکیا : تو هم دیگه بزرگش نکن
عامر میاد میگه میتونم بینتون باشم که اکیا میگه بابات اونجاس زشته باید برم پیش اونا
عامر میاد به اوزان میگه چی شده که اونم میگه بسه همتون فیلم بازی نکنید عامر میگه من به اندازه ای که اکیا رو میشناسم تو رو هم میشناسم و جا سوییچی رو میبینه و میگه عاشق شدی تو میگه انگار از بازار خریدن برات کدوم بی سلیقه ای برات خریده 

 

 

خلاصه داستان قسمت 16 سریال اکیا

اوزان و عامر باهم میرن بیرون که وسط راه عامر میگه بیا تو رانندگی کن و اوزان هم سرخوش میره دنبال زینب!زینب که تا کافه منتظر همونیه که برای کار باهاش قرار داشته که با کمال تعجب عامر میاد سر قرار زینب یکم میترسه و که عامر میگه از چی میترسی من فکر میکردم شجاعی زینب: میگه داداشم کمال عامر میگه نترس این فقط کاره که زینب میگه امکانش نیست لطفا فراموشش کنید و از کافه میره بیرون که اوزان رو میبینه و سوار ماشینش میشه عامر که از قبل نقشه براشون کشیده بود به پلیس زنگ میزنه و پلیس وسط راه اوزان رو نگه میداره!اوزان DB شده که اونم میگه بسه همتون فیلم بازی نکنید عامر میگه من به اندازه ای که اکیا رو میشناسم تو رو هم میشناسم و جا سوییچی رو میبینه و میگه عاشق شدی تو میگه انگار از بازار خریدن برات کدوم بی سلیقه ای برات خریده 

 

 

خلاصه داستان قسمت 16 سریال اکیا

اوزان و عامر باهم میرن بیرون که وسط راه عامر میگه بیا تو رانندگی کن و اوزان هم سرخوش میره دنبال زینب!زینب که تا کافه منتظر همونیه که برای کار باهاش قرار داشته که با کمال تعجب عامر میاد سر قرار زینب یکم میترسه و که عامر میگه از چی میترسی من فکر میکردم شجاعی زینب: میگه داداشم کمال عامر میگه نترس این فقط کاره که زینب میگه امکانش نیست لطفا فراموشش کنید و از کافه میره بیرون که اوزان رو میبینه و سوار ماشینش میشه عامر که از قبل نقشه براشون کشیده بود به پلیس زنگ میزنه و پلیس وسط راه اوزان رو نگه میداره!اوزان هم که نه گواهینامه همراهشه نه کارت ماشین بخاطر همین زینب و اوزان و به اداره اگاهی میبرن اوزان فورا به اکیا زنگ میزنه ومیگه خواهش میکنم خودتو برسون به عامر هم خبر بده فکر میکنن ما ماشین رو دزدیدیم
حیدر میره خونه لیلا و بهش میگه برای مراقبت از تو اومدم اون روز با اون مرده کمال دیدمت ازش دوری کن خواهش میکنم اون قبلا عاشق اکیا بوده لیلا هم عصبانی میشه و میگه گمشو و دیگه هم اینجا نیا لازم نکرده از من مراقبت کنی کرکه حیدر میره!تو اداره آگاهی به اوزان میگن چرا بیماری تون رو به مامورا نگفتید وارد ترافیک شدن ینی جنایت ممکن بود تشنج کنید زینب میگه چرا به من نگفتی؟لوزان هم میگه وقتی تو ازم خواسته بودی با ماشین ببرمت چجوری میگفتم؟
زینب:این همه بلا سرم اوردی کافی نبود از شانسم که نمردم!آفرچی شد اوزان خانواده ام منو از سردخونه می اوردن؟
اکیا میاد پیش اوزان و همزمان کمال هم میرسه چون پلیس ها بهش زنگ زدن
کمال:زینب !!!
زینب:داداش!!
کمال:تو اینجا چیکار میکنی؟!تو اینجا چیکار میکنی؟!
زینب:داداش برات همه چی رو تعریف میکنم آروم باش!!
عامر:خواهرتونه؟!!
کمال:زینب چقدر باید اینجا بمونه؟
عامر:مامور اینا رو ول کنید!!
من اینو میگم اینا درسشونو گرفتن ماشین هم دزدی نیست!!من به رئیستون پشت تلفن میگم
اوزان برادر زنمه!اون خانم کوچولو هم یه دوسته!
-شما باید بیاید امضاتون لازمه
کمال:یه لحظه!یه لحظه منم میخوام با رئیستون حرف بزنم چرا خواهرم رو چرا نگه داشتید؟؟
آه زینب آه زینب!!!
زینب:داداش!!!
ویدان:امیر!!لطفا هر چه زودتر بریم از اینجا لطفا
امیر:هر کاری از دستم بر میاد میکنم!گفتن یه دست صدا نداره واقعا شوهرتون کجاست ویدان خانم؟وقتی شما اینطوری درمونده هستید؟
اکیا:تعریف کن چی شده؟
زینب:خواهرتو آژانس رو ردیف کردی ها!با اوزان رو به رو شدیم آشنا شدیم
والا قصد بدی نداشتم قصم میخورم برات
اکیا:زینب درست و حسابی بگو ببین الان داداشت میاد!
زینب:خواهر همه چیز انقدر سریع پیش رفت که میخواستم بگم یعنی
کمال:زینب؟!
هر چی بخوای بگی به من میگی راه بیفت
زینب:داداش آروم باش قسم میخورم همه چی رو مبگم
کمال:با اون مرده چیکار میکردی ها؟
زینب:داداش آروم باش قسم میخورم همه چی رو تعریف میکنم
مسعود:حالتون چطوره؟
کمال:چطور باشم مسعود دو هزار سال پیر شدم!
تو برو اگه چیزی شد بهت خبر میدم ماشین دست منه امشب!با زینب حرف داریم
زینب:داداش همه چی رو تعریف میکنم چیزی نیست که اشتباه متوجه بشی
کمال:ببین قلبت رو میشکنم الان وقتش نیست همه چی رو تعریف میکنی توی صورتم نگاه میکنی و میگی!
ویدان:این چه کاری بود که کردی اوزان؟؟
اکیا:تو ماشینو دادی بهش میدونی که اوزان بلد نیست
عامر :لرز انداختین به بچه بیخیال باش تو یه ماجرا در نظر بگیر
نیهان:به لطفت
عامروضعیت اوزان رو میدونی؟چطور ماشین رو میدی بهش
عامر:چی رو میدونم عشقم
اکیا:مخصوصا کردی نه؟
اوزان کاری نکرده من خواستم من گرفتم نمیشه؟ بسه دیگه خسته شدم از همچین آدمی بودن خسته شدم
چه آدم به درد نخور و ناقصی هستم من
امیر:باشه آروم باش
اوزان:یالا بریم!اینجا خفه میکنه منو!
عامر:نه یه امضا باید زده بشه! همچین چیزی!مجبوریم منتظر باشیم اوزان یهو دیونه میشه میشه من کسی و نکشتمکه جلوشو میگیرن و بالاخره آزاد میشه
کمال با زینب حرف میزنه زینب ل:یادت اومد
جایی که دروغ گفتی گفتی که ازم تقلب کردی ولی تو تقلب کردی
زینب:تو رو خدا نکن داداش
کمال:بابای الکیش اونو با کتک از مدرسه برد بیرون تو تعمیرگاه
کمال: هر روز وقتی میرفت تعمیرگاه از اینجا به من نگاه میکرد بله!ببین وقتی تو پشت اون پنجره درس میخوندی و یه بارونی که میومد نگاه میکردی و اون از اینجا به تو نگاه میکرد
زینب:داداش تو رو خدا به خدا حالم بده
زینب همه چی رو به کمال میگه
و میگه تورو تدا به مامان اینا نگو
کمال هم قبول میکنه

 

خلاصه داستان قسمت 17 سریال اکیا

اوزان و اکیا دارن میرن خونه که حیدر تازه میرسه!ویدان حسابی از دستش شاکیه که هراتفاقی واسه پسرمون بیفته تو باید آخرین نفر خبر دار شی؟اکیا هم که میفهم8مکه جلوشو میگیرن و بالاخره آزاد میشه
کمال با زینب حرف میزنه زینب ل:یادت اومد
جایی که دروغ گفتی گفتی که ازم تقلب کردی ولی تو تقلب کردی
زینب:تو رو خدا نکن داداش
کمال:بابای الکیش اونو با کتک از مدرسه برد بیرون تو تعمیرگاه
کمال: هر روز وقتی میرفت تعمیرگاه از اینجا به من نگاه میکرد بله!ببین وقتی تو پشت اون پنجره درس میخوندی و یه بارونی که میومد نگاه میکردی و اون از اینجا به تو نگاه میکرد
زینب:داداش تو رو خدا به خدا حالم بده
زینب همه چی رو به کمال میگه
و میگه تورو تدا به مامان اینا نگو
کمال هم قبول میکنه

 

خلاصه داستان قسمت 17 سریال اکیا

اوزان و اکیا دارن میرن خونه که حیدر تازه میرسه!ویدان حسابی از دستش شاکیه که هراتفاقی واسه پسرمون بیفته تو باید آخرین نفر خبر دار شی؟اکیا هم که میفهمه الان باز دعواشون میشه اوزان و باماشیه
کمال با زینب حرف میزنه زینب ل:یادت اومد
جایی که دروغ گفتی گفتی که ازم تقلب کردی ولی تو تقلب کردی
زینب:تو رو خدا نکن داداش
کمال:بابای الکیش اونو با کتک از مدرسه برد بیرون تو تعمیرگاه
کمال: هر روز وقتی میرفت تعمیرگاه از اینجا به من نگاه میکرد بله!ببین وقتی تو پشت اون پنجره درس میخوندی و یه بارونی که میومد نگاه میکردی و اون از اینجا به تو نگاه میکرد
زینب:داداش تو رو خدا به خدا حالم بده
زینب همه چی رو به کمال میگه
و میگه تورو تدا به مامان اینا نگو
کمال هم قبول میکنه

 

خلاصه داستان قسمت 17 سریال اکیا

اوزان و اکیا دارن میرن خونه که حیدر تازه میرسه!ویدان حسابی از دستش شاکیه که هراتفاقی واسه پسرمون بیفته تو باید آخرین نفر خبر دار شی؟اکیا هم که میفهمه الان باز دعواشون میشه اوزان و باماشین خودش میبره حیدر باز میپرسه چی شده؟عامر میگه از صبح کلانتری ایم اوزان با اینکه 3 ساعت تو کلانتری بعد حالش خیلی بد شد خدا میدونه اگه بره چی میشه!دهن منو با اون دو کلمه که گفتید کمال و اکیا قبلا باهم ی رابطه ای داشتن بستید،ولی از این به بعد اگه اتفاقی برای اوزان افتاد مقصر خودتونید.اوزان و اکیا و عامر همزمان میرسن خونه که عامر جاسویچی رو به اوزان میده و میگه دختر هنوز زندس توام هستی برای چیزی که میخوای تلاش کناوزان:کاش به همین راحتی بود!ویدان به محض رسیدن به خونه ازش میپرسه با این دختر چیکار داشتی اوزان:خوشم اومده ازش چیه مگه نمیشه؟ویدان:نه این دختره نمیشه حیدر میگه بسه دیگه درسته که باید حرف بزنیم ولی الان پسرم خستس بیا بریم ویدان!ویدان:تو حق دخالت تو این مسله رو نداری حیدر وقتی مادر کمال اومده بود اینجا دادو بیداد میکرد که پسرم نامزد داره به دخترت بگو دست از سرش کجا بودی هان؟حیدر هم باز عذر خواهی میکنه
قادر به عامر میگه پسرم نمیخوام به خاطر اون خانواده هرگز ب خطر بیفتی بگو کی داره تهدیدت میکنه!عامر میگه هیچ کس نیست بابا دست بردار قادر همه ی پرینت از کارت بانکی عامر گرفته که پول به حساب کسی واریز میکرده،عامر عصبی میشه و تهدید میکنه که اگه ی بار دیگه اینکارو بکنه سهامشو میفروشه و از اونجا میره،بازهم میگم کسی منو تهدید نمیکنه!قادر:اینو بدون هیج قدرتی نمیتونه تورو تهدید کن عامر :میدونم بابا اینقدر تکرارش کردم حفظ شدم!اکیا میره پیش اوزان تا همه چیزو براش تعریف کنه اوزان:اولین بار بود خودمو در مقابل ی دختر مهم حس کردم که اونم خواهر دوست پسر قبلی تو دراومد اکیا:اوزان خودتم میدونی شدنی نیست منو تو بهم وصلیم گذشته منو کمال نمیذاره با زینب خوشبخت شی بهم قول بده که فراموشش میکنی!کمال مستقیم میره آژانسی که زینب ثبت نام کرده بود فاتح میگه زینب دختر با استعداد و خوبیه من مطمئنم موفق میشه تازه اولین پیشنهاد کاری براش اومده کار با کوزجی اوغلو ها براش مفید هم هست کمال تعجب میکنه و میگه شرکت کوزجی اوغلو این پیشنهاد و داده؟فاتح:بله مشکلی هست؟کمال هم درحالی که از عصبانیت داره منفجر میشه میگه بله شما دیگه نماینده زینب نیستید…تو خونه زینب حالش بده و داره گریه میکنه فهیمه صداش میزنه که خودشو میزنه به خواب!فهیمه ب حسین میگه این دختره ی چیزیش هست تانر هم میگه از کمال بپرسید حتما میدونه!تو خیابون عامر پشت سرشو نگاه میکنه و میبینه کمال پشت سرشه!یکم با حالت کورس گذاشتن هردو 8واهر دوست پسر قبلی تو دراومد اکیا:اوزان خودتم میدونی شدنی نیست منو تو بهم وصلیم گذشته منو کمال نمیذاره با زینب خوشبخت شی بهم قول بده که فراموشش میکنی!کمال مستقیم میره آژانسی که زینب ثبت نام کرده بود فاتح میگه زینب دختر با استعداد و خوبیه من مطمئنم موفق میشه تازه اولین پیشنهاد کاری براش اومده کار با کوزجی اوغلو ها براش مفید هم هست کمال تعجب میکنه و میگه شرکت کوزجی اوغلو این پیشنهاد و داده؟فاتح:بله مشکلی هست؟کمال هم درحالی که از عصبانیت داره منفجر میشه میگه بله شما دیگه نماینده زینب نیستید…تو خونه زینب حالش بده و داره گریه میکنه فهیمه صداش میزنه که خودشو میزنه به خواب!فهیمه ب حسین میگه این دختره ی چیزیش هست تانر هم میگه از کمال بپرسید حتما میدونه!تو خیابون عامر پشت سرشو نگاه میکنه و میبینه کمال پشت سرشه!یکم با حالت کورس گذاشتن هردو رانندگی میکنن که بالاخره کمال جلوی عامر و میگیره با عصبانیت بهش میگه از خواهرم و برادرم دور بمون با پولت چشمشون رو کور نکن!عامر:تانر که آرایشگره خوبمه ولی خواهرت چ ربطی به من داره؟کمال:زنت تو آژانس ثبت نامش کرده خودتم پیشنهاد کار دادی بهش همه چی مشخصه ببین عامر اگه میخوای بجنگی باشه میجنگیم ولی اینو بدون تو اولین شکست زندگیتو با من تجربه میکنی من شکست خوردن رو یادت میدم!عامر:حدتو بدون کمال اگه اراده کنم حتی نمیتونی تو این شهر باشی چ برسه به اینکه هم صحبتم شی کمال:من حرفامو زدم آخرین هشدارمم دادم از خانوادم دور بمون و میره!اکیا به شمال مسیج میده که باید راجب اتاقهای امروز حرف بزنیم یک ساعت دیگه بیا دم دیوار محل!کمال که مسیج رو میخونه میره و اکیا هم اونجا منتظره کماله
کمال با دیدن دیوار یاد خاطرات گذشته میفتهکه اکیا روی اون دیوار با اسپری اسم خوشونو نوشته بود و داد میزد که کمال دوستت دارم!(ویدیو شو میذارم)
کمال اشک تو چشاش جمع میشه ولی اینقدر اکیا رو منتظر میذاره که اکیا بره!
ازماشین پیاده میشه و دوباره به اون دیوار و نوشته ها نگاه میکنه مشت میکوبه تو دیوار و میگه از ذهنم برو اکیا برووووو(این صحنه یکی از غم انگیزترین صحنه های فیلمه)با گریه میگه خدایا قدرت فراموش کردنشو بهم بده خوااااهش میکنم…
برای عامر ی مسیج میاد که عکس اون دیواره و اسم کمال و اکیا روش و کلمه دوستت دارمه

 

خلاصه داستان قسمت 18 سریال اکیا


عامر بیرون تو دیسکو نشسته که عکسای اکیا و کمال رو که کنار دیوار هستن براش میفرستن همینطور عکس دیوار که روش اسم اکیا و کمال نوشته شده..عامر با دیدن عکسها شوکه میشه و میفهمه که بین کمال و اکیا یه رابطه ای بوده..عامر تا صبح همونجا روی اون صندلی که نشسته بود میمونه و با خودش میگه:”تنها صاحب اون منم،این تغییر نمیکنه،دیر یا زود عاشق من میشه”
اکیا داره پیاده روی میکنه که چشمش میخوره به یه خونه ای که تقریباً روبه روی خونشون هست،روی اون خونه تابلو زدن که فروشیه..اکیا یاد خاطراتش با کمال میوفته5سال قبل:کمال داره اکیا رو میرسونه خونش که کمال همش میگه دوست ندارم ازت جدا شم/اکیا:یه روز میرسه که از هم جدا نمیشیم و باهم زندگی میکنیم…اکیا خونه رو به کمال نشون میده و میگه دوسدارم تو این خونه زندگی کنیم/کمال:ولی من که پول ندارم اینو بخرم/اکیا:الان نداری ولی تو یه مهندسی،کار میکنی منم کار میکنم و اینجا رو میخریم/کمال:تا وقتی تو پیشم باشی من هر خونه ای که بخوای رو میخرمزمان حال:اکیا خیره شده به خونه که عامر صداش میزنه و میگه:خوبی؟؟/اکیا:آره خوبم..
ویدا میره پیش اوزان و میگه تو باید اون دختر رو فراموش کنی،با اون نمیشه/اوزان با عصبانیت میگه میدونم/ویدا:نه نمیدونی،ما قبلا یه سوال از اکیا پرسیدم،بهش گفتیم زندگی خودت یا برادرت؟ و اون تو رو انتخاب کرد حالا نوبت توئه
کمال میره پیش لیلا…لیلا بهش میگه تو تعقیب میشی؟آخه یه ماشینی وقتی تو میای میاد تو محله و وقتی هم نیستی اونم نیست/کمال تعجب میکنه و میگه حتما کار عامرکوزجواغلو هست/لیلا:اگه کسی تعقیبت میکنه یعنی بهت شک کردن،خیلی مراقب باش و از اکیا دور بمون چون اینا آدمای خطرناکی هستند/کمال:نگران نباش همینکارو میکنم…کمال میره و میخواد سوار ماشینش بشه که متوجه ی یه ماشین دیگه میشه..کمال جلو میشینه و از آینه نگاه میکنه و میبینه که حق با لیلا بوده و یه ماشین دیگه در تعقیبشون هست،کمال به راننده میگه ماشینو نگه دار و سریع پیدا میشه و میره جلوی اون ماشین می ایسته،اونا هم ترمز میکنن و کمال سوار ماشینشون میشه…عامر و طوفان دارن تنیس تمرین میکنن که یه پیام تصویری برای طوفان میاد و طوفان گوشی رو به عامر میده…عامر نگاه میکنه میبینه کمال تو ماشین آدماش نشسته و یه پیام تصویری فرستاده و میگه:بهتره به جای اینکه با من کلنجار برید به کاراتون رسیدگی کنید،چون هنوز گزاراشا رو آماده نکردید ما نتونستیم کارا رو پیش ببریم…عامر با دیدن این پیام عصبانی میشه و میگه باید اینکارشو جبران کنیم

لیلا از حیدر به خاطر اینکه اومده خونش شکایت میکنه،پلیس هم به ویدا خبر میده..ویدا خیلی عصبانی میشه وقتی میفهمه حیدر رفته پیش لیلا و میگه چرا رفتی اونجا/حیدر سعی داره آرومش کنه اما ویدا میگه تو چطور هنوز به اون فکر میکنی!! بعد هم میگه میرم حقمو ازش میگیرم
عامر باز به تانر میگه بیاد و اصلاحش کنه،تانر هم میاد و عامر به تانر گوشی زینب رو میده و میگه خواهرت تو کلانتری جا گذاشته بود /تانر شوکه میشه/عامر ادامه میده و میگه فکر کردم کمال بهتون گفته،دیروز خواهرت و برادرزن من تو کلانتری بودن..تانر هم با عصبانیت میره
اکیا میره شرکت کمال و به زیردستاش میگه وسایلتونو جمع کنید ما دیگه اینجا کار نمیکنیم..آسو میاد پیش اکیا و اکیا بهش میگه من دیگه اینجا کار نمیکنم…کمال میاد و اکیا میخواد بهش بگه که دیگه نمیاد اما کمال خیلی عصبانیه بخاطر موضوع اوزان و زینب و همینطور تعقیب شدنش و عصبانیتشو سر اکیا خالی میکنه و میگه من تو رو بیرون میکنم بعد هم قوطی رنگ قرمز رو میپاشه به دیواری که اکیا سبزش کرده…آسو هم کلی ذوق میکنه
یه نفر از طرف عامر میره خونه ی کمال و یه پاکت به مادر زینب میده و میگه هروقت زینب خانم اومد بهش بدید..فهیمه هم پاکت رو باز میکنه و شوکه میشه و سریع زنگ میزنه به حسین و میگه زود بیا خونه، حسین هم به کمال و تانر میگه سریع بیاید خونه….اکیا اون دختربچه ای که دستمال جیبی میفروخت رو بازم کنار دریا میبینه و میره پیشش و باهاش صحبت میکنه، اون دختر کوچولو توجهش به بادکنک هایی که یه مرد داره میفروشه جلب میشه،اکیا هم متوجه میشه و بازم یاد خاطراتش با کمال میوفته که کمال براش کلی بادکنک خریده بود..اکیا هم همه ی بادکنکای اون مرد میخره و دوتا رو به اون دختربچه میده و چشماشو میبنده و میگه “خدایا کمال رو با من دشمن نکن” بعد هم بقیه ی بادکنکا رو ول میکنه تا به آسمان برن
ویدا میره پیش وکیل و میگه من حقمو از خونه ی پدریم پس بگیرم، سریع شکایت کنید(منظورش خونه ای هست که لیلا توش زندگی میکنه)
عامر میره پیش اوزان و باهاش صحبت میکنه..اوزان میگه همه بم میگن باید اون دختره رو فراموش کنم/عامر:یادته یه سال تابستون رفته بودیم تعطیلات،اکیا اونجا اصلا باهام حرف نمیزد ولی من هر جا میرفت دنبالش میرفتم آخر تابستون شد و بازم باهام حرف نزد ولی حداقل من تمام تابستون رو با اون گذرونده بودم..حالا تو هم بیخیالش نشو حتی اگه بازم جوابتو نداد…پایان..

 

خلاصه داستان قسمت 19 سریال اکیا

زینب میرسه خونه مادرش برگه های همکاریش با آژانس رو نشونش میده و این چیه زینب؟حسین:نه صبر کنبذار من بهت میگم چیه،کی قرار بود به ما بگی زینب؟شاید میخواستی بگی ی روز صبح بلند شدم دیدم بازیگر شدم!یا نه… یهو تو تلویزیون میدیدیمت دیگه… زینب مدام گریه میکنه و میگه میخواستم بهتون بگم که بین صحبتاشون کمال میرسه حسین برگه هارو پاره میکنه:دیگه دانشگاه رفتن تموم شد،حتی پاتو دیگه از خونه هم بیرون نمیذاری زینب فهمیدی؟کمال:بابا نکن تانر هم مثله همیشه فرصت و از دست نمیده:خب داداش کمال حق داره تو جامعه رفته فکرش از ما باز تره حتما قبول داری بازیگری و نه؟راستی زینب ما از دیروز ب تو زنگ میزنیم چرا جواب نمیدی هان؟راستی دیروز خونه سما بودی نه؟بیا گوشیتو کلانتری جا گذاشتی حسین با تعجب ب تانر نگاه میکنه تانر:دیروز زینب با برادر زن کوزجی اغلو کلانتری بوده داداش کمالشم اونجا رفته خواهرشو جم کنه!حسین حسابی از دست کمال ناراحت میشه:کمال واقعا سزاوار ماست همچین بی ابرویی؟کمال:بابا من خیلی به داداش گفتم با اونا کار نکن حسین:هیس،در واقع من بودم که از اول بهت گفتم باهاشون کار نکن ولی تو گوش نکردی و روشو برمیگردونه و میره!تانر:از وقتی اومدی همش بدبختی داره سرمون میاد کمال سرشو میندازه پایین ودا حالی که بغض کرده میگه معذرت میخوام فک کنم دیگه تو این خونه جایی واسه من نیست و حتی اصرار های فهیمه هم نمیتونه متوقفش کنه…
اکیا داره وسایلشو جمع میکنه که عامر میپرسه:کجا داری میری؟اکیا:نمایشگاه دارم ی هفته میرم میلان!عامر دست بی حلقه اکیارو میبینه و ازش میپرسه پس حلقت کو؟اکیا:گمش کردم در واقع هیچی جز یه حلقه نمایشی نبود برام و دوباره مشغول جمع کردن وسایلش میشه عامر میگه هیچ وقت از دوست داشتنت خسته نمیشم!اکیا میگه به اون حلقه ای که مثه زنجیر دور گردنمه افتخار میکنی؟عامر دستشو8داش کمالشم اونجا رفته خواهرشو جم کنه!حسین حسابی از دست کمال ناراحت میشه:کمال واقعا سزاوار ماست همچین بی ابرویی؟کمال:بابا من خیلی به داداش گفتم با اونا کار نکن حسین:هیس،در واقع من بودم که از اول بهت گفتم باهاشون کار نکن ولی تو گوش نکردی و روشو برمیگردونه و میره!تانر:از وقتی اومدی همش بدبختی داره سرمون میاد کمال سرشو میندازه پایین ودا حالی که بغض کرده میگه معذرت میخوام فک کنم دیگه تو این خونه جایی واسه من نیست و حتی اصرار های فهیمه هم نمیتونه متوقفش کنه…
اکیا داره وسایلشو جمع میکنه که عامر میپرسه:کجا داری میری؟اکیا:نمایشگاه دارم ی هفته میرم میلان!عامر دست بی حلقه اکیارو میبینه و ازش میپرسه پس حلقت کو؟اکیا:گمش کردم در واقع هیچی جز یه حلقه نمایشی نبود برام و دوباره مشغول جمع کردن وسایلش میشه عامر میگه هیچ وقت از دوست داشتنت خسته نمیشم!اکیا میگه به اون حلقه ای که مثه زنجیر دور گردنمه افتخار میکنی؟عامر دستشو میذاره رو گلوی اکیاآره و هروقت که بخوامم شل و تنگش میکنم توام بهتره سعی کنی همیشه به قرار دادمون عمل کنی چون من دارم این کارو میکنم
اکیا دستی به گلوش میکشه و راهی میلان میشه
حیدر با حسرت به اوزان نگاه میکنه:دوتا بچه دارم یکی از یکی ناراحت تر و من هیچ کاری از دستم براشون برنمیاد!
میره تو حیاط پیش اوزان و محکم بغلش میکنه و میبوستش اوزان میگه منم دوستت دارم بابا پتو میندازه روش تا سردش نشهیک هفته بعد…
کمال و صالح تو اسکله ان که کمال عکس خانوادگیشون رو نشون صالح میده و میگه اینجا چی میبینی داداش؟صالح هم هر کدوم بر اساس شناخت خودش تفسیر میکنه(زینب و مجلسی تر البته)کمال:داداشم تانر ی زندگی دیگه میخواست که نتونست بهش برسه اینقدر یه چیزایی تو دلش مونده که اگه ی نفر بفهمه راحت میتونه رو انگشت بچرخونتش!زینب،بزرگترین ضعفش هوسشه بدون اینکه بفهمه میپره تو آتیش و همه رو میسوزونه عامر کوزجی اوغلو داره با نقطه ضعف های زینب و تانر داره بازی میکنه اکیا زینب رو تو یه آژانس ثبت نام کرده و اوزان هم افتاده دنبالش،عامر هم انگار نمیشناستش بهش پیشنهاد کار داده(صالح یهو رنگش عوض میشه)تانر و ب عنوان آرایشگرش پیش خودش برده!صالح میگه اروم باش داداش من پشتتم باهم درستش میکنیم!
لیلا که ی برگه براش از دادگاه اومده عصبانی زنگ میزنه به وکیلش:باورت نمیشه ضیا خان ویدان میخواد خونمو ازم بگیره ولی هرگز حتی ی شاخه از باغ این خونه هم بهش نمیدم هرگز!همینکه اکیا از میلان برمیگرده عامر جلوی در منتظرشه ی حلقه جدید براش خریده و بهش میگه با من ازدواج میکنی؟اکیا:برای بار دوم؟هرگز عامر دستشو میکشه حلقه رو دستش میکنه:دیگه بدون این حلقه حتی از خونه بیرون نمیری حالا هم باز خودم مثل روز اولی که ازدواج کردی میبرمت خونه و بغلش میکنه و میبرتش داخل کمال که از دور داره همه چیزو میبینه حلقه رو تو دستش فشار میده:این بازی تا زمانی که جلوم زانو نزنی تموم نمیشه “عامر کوزجی اوغلو” و برمیگرده و با مسئول فروش همون خونه ای که اکیا ازش خوشش اومده راجب خریده اون خونه صحبت میکنه و اونم میگه ی خریدار دیگه هم دارین هم هست کمال میدونم:عامر کوزجی اوغلو
و زمانی رو یادش میاد که دیده بود عامر سفارش خریده اون خونه روبه طوفان داده بودو کمال هم اونجا بود و شنیده بود
اکیا با اوزان صحبت میکنه میپرسه هنوز به خاطر زینب ناراحتی؟اوزان میگه تمام ارزوهاشو نابود کردم ولی خیلی بدشانس بود دقیقا همون موقع که سوار ماشین شدیم سریع پلیس گرفتمون حتی اون روز ی پیشنهاد کاری هم بهش داده شده بود!اکیا تمام اتفاق های اون روز و تماس عامر که با فاتح داشت حرف میزد و میگفت چهره تبلیغاتیمون رو پیدا کردیم و به یاد میاره و تقریبا میفهمه کاره عامر بوده همه چیز…
مسئول فروش اون خونه ب عامر زنگ میزنه و میگه متاسفانه ی مشتری دیگه پیدا شده و من دوباره باید با صاحب خونه صحبت کنم عامر میپرسه خریدار کیه و بهش میگه کمال سویدره
عامر با عصبانیت میگه:پس به صاحب خونه بگید عامر تا جایی که بتونه پیشنهاد بیشتری میده
لیلا میره در خونه ویدان و…
پایان

 

قسمت نوزدهم 19 سریال اکیا

اکیا تو اتاقش داره لباساشو جمع میکنه و میزاره تو چمدون..همیشه لحظه ای که کمال اخراجش کرده تو یادشه..تا اینکه با صدای در زدن عامر.. اکیا به خودش میاد .عامر میاد داخل..عامر با دیدن چمدون: سفر به کجا؟ ..اکیا: میرم میلان ..نمایشگاه..عامر که میبینه خیلی لباس جمع کرده میگه: یه ماه؟..اکیا: یه هفته..کار رو ول کردم..الان وقت دارم..عامر با ارومی: نرو..اکیا: میرم.. عامر دست اکیا رو میگیره و انگشتر رو دستش نمیبینه..عامر: انگشترت کجاست اکیا؟..اکیا: گمش کردم..در واقع واس من هم فقط یه انگشتر نمایشی بود..عامر که انگاری ناراحت شده: فکر میکنم ازت خسته میشم..نه نمیشم..قلب من از تو پُره اکیا..هیچوقت ازت خسته نمیشم.هیچوقت از خواستنت خسته نمیشم…اون انگشتر یه حلقه است..اکیا: اره حلقه ی دور گردنم..تو به این افتخار میکنی؟..عامر: اره(هر دوتا دستش رو میزاره رو گردن اکیا) چون من تصمیم میگیرم که چقدر نفس بکشی..اون حلقه رو بخوام تنگ یا گشاد میکنم(منظورش اینه هر وقت بخوام میتونم زجرت بدم و اشاره به حرف اکیا که گفت اون انگشتر مثل یه حلقه دور گردنمه)
تو میتونی بری فقط بخاطر اینکه من اجازه دادم..من قرارداد رو رعایت میکنم توهم باید رعایت کنی
تو خونه سویدره وضع به شدت خرابه برای زینب..همه دارن سرش داد و بیداد میکنه..کمال هم وارد میشه.. و حسین جلو همه بچه هاش اون قرارداد رو پاره میکنه و به زینب میگه: دیگه پاتو بیرون از خونه نمیزاری..بعد از چند دقیقه تانر رو به زینب میگه: چرا ما نمیتونیم بهت زنگ بزنیم؟ تو دیروز مگه خونه سما نبودی؟..پس چرا گوشیت تو کلانتری بود؟؟..حسین: چه کلانتری؟..تانر با پرت کردن گوشی: زینب دیروز کلانتری افتاده بود بابا..با داداش اون اکیا بدون مدرک دستگیر شدن..اقا عامر اونجا بودن..راستی کمال هم اونجا بود..ابجیش رو از کلانتری جمع کرده…حسین بلند میشه به کمال میگه: تو چشام نگاه کن و بگو این آبروریزی درسته؟..دروغ گفتی به من..کمال: بهتون دروغ نگفتم..حسین: ساکت شو..کمال سر سفره گرگ ها بشینی گرگ میشی..حسین میشینه و تانر شروع میکنه که به تیکه انداختن به کمال میگه: از وقتی تو اومدی مگه بلایی مونده نیومده باشه سرمون؟.. از وقتی اومدی آرامش خونه رفته…کمال: معذرت میخوام..من تو این خونه جایی ندارم میره سمت در..فهیمه بدو بدو میره سمت پسرش و التماسش میکنه..
کمال با ساک لباس دستش از خونه میاد بیرون و اکیا هم سوار تاکسی میشه میره فرودگاه.. حالا یک هفته گذشته کمال دیگه واقعا میخواد از ته دل انتقامش رو از عامر بگیره و همچنین برای لیلا از دادگاه نامه میاد و میفهمه ویدا شکایت کرده..و میخواد هرکاری کنه تا این خونه به دست ویدا نرسه..اکیا بعد از میلان میاد سمت خونه که عامر اومده بدرقش (دم در حیاطن یعنی تو خیابون)..بعد حرف زدن..عامر انگشتر اورده رو به اکیا میگه: بامن ازدواج میکنی؟..اکیا: دوباره؟..(و با لبخند)..هیچوقت..و میخواد از پیشش بره که عامر مانع اون میشه..و دست اونو بزور میگیره..اکیا: عامر چکارمیکنی؟..عامر: حالا که انگشترت رو گم کردی باید با من دوباره ازدواج کنی..ایندفعه منو دوس داری ..اکیا: چرت و پرت نگو..عامر: دوس داری..و حالا دوربین میره رو صورت کمال که داره اونارو از دور نگاه میکنه..کمال اومده همون خونه که برای فروشش گذاشتن..عامر: این انگشتر از این انگشت بیرون نمیاد..و انگشتر رو دستش میندازه و اونو بغلش میکنه و میبره تو خونه ( با وجود اینکه اکیا میگه: عامر ول کن..ول کن) وقتی این زوج مثلا خوشبخت میرن داخل خونه..کمال حلقه ازدواج پنج سال پیشش رو تو دستش فشار میده و میگه: دیگه راه برگشت نداره..تا وقتی عامر کوزجواغلو جلوم زانو نزنه تموم نمیشه..صالح میاد پیشش و بهش میگه: نگران نباش داداش من همیشه پیشتم (صالح میدونه کمال میخواد انتقام بگیره)..بعد املاکی میاد به کمال میگه: به پیشنهادتون فکر میکنم چون یه مشتری جدی داریم..و کمال هم میگه : میدونم عامر کوزجواغلو ..لطفا پیشنهاد من رو بگید بهشون..بعد میرن تو خونه و یکم نگاه میکنن..صالح: اینطوری خودت رو آزار میدی..برای انتقام گرفتن از عامر واقعا نیاز نیست بیخ گوش اکیا باشی ..کمال لازم نیست با اکیا رودر رو شی..کمل: داداش اتفاقا لازمه..نباید فراموش کنم.باید هرروز به یاد بیارم..صالح: تو این خونه رو به خاطر اکیا میگیری..کمال: نه..من میخوام پولشو قدرتشو .و هرچیزی رو که عامر رو عامر کرده بگیرم.ببینم اونایی که واس پول پیشش هستن باز چکار میکنن..
عامر تو ماشین به املاکی میگه: کی بریم دفتر خونه؟..املاکی: امروز یه مشتری جدید اومده..عامر:طبیعیه بگید عامرکوزجواغلو خریده..املاکی: این اقا خیلی جدی هست..عامر: کیه؟..املاکی: کمال سویدَره..عامر هم به املاکی پیشنهاد بالاتر میده..
لیلا میره دم در خونه ویدا و اوندر و جلو اونا برگه دادخواست دادگاه رو پاره میکنه.

 

قسمت بیستم 20 سریال اکیا ” عشق بی پایان ” :

 

ویدان و حیدر میان جلوی در، ویدان: الان خوشحالی که مارو احضار کردی به 30 سال پیش آیندمو ازم خدمتت؟ لیلا : نه فقط نخواستم جلوی بچه هات خجالت زده بشی هر چی خواستی، هیچ تلاشی نکردم و بهت دادم ولی گذشتمو نمیتونی بگیری اون خونه رو بهت نمیدم. ویدان: اول اینکه اون آینده هیچ وقت مال تو نبوده، ولی اون خونه نصفی از گذشته منم هست لیلا : فقط خواستم بگم الکی تلاش نکن خونه رو بهت نمیدم و برگه هایی که براش از دادگاه اومده بود و پاره میکنه و میریزه تو صورت ویدان اونموقع رفتن .حیدر هر چقدر صداش میکنه و دنبالش میره اهمیت نمیده همون لحظه کمال که برای خرید اون خونه نزدیک همون خونست لیلا رو می بینه و کنجکاو میشه که بهش زنگ میزنه ولی لیلا به دروغ میگه اومدم خرید و دستم پره بعدا بهت زنگ میزنم کمال .

حیدر برمیگرده خونه به ویدان میگه دست از سرش بردار تو سالها پیش اون خونه رو بهش بخشیدی چرا نمیذاری آرامش داشته باشه ؟ ویدان: وقتی اینطوری ازش طرفداری میکنی بیشتر مصمم میشم به این کار، من اون خونه رو میخوام! اکیا که کاملا مشکوک شده به عامرزنگ میزنه به فاتح و شخصا میره تا پیگیر شه که وسط راه با ماشین کمال برخورد میکنه کمال سریع میاد پایین و حالشو میپرسه اکیا هم میگه خوبم چیزی نیست ولی تو اینجا چیکار میکنی؟ کمال همینکه میاد بگه لیلا از اینجا رد… هنوز حرف از دهنش در نیومده اکیا میگه لیلا؟ لیلا تورو فرستاد؟ کمال میخندہ: بازم معذرت میخوام و میرہ .

زینب میخواد با حسین بره که حسین میگه تو هنوز مجازاتت تموم نشده هنوز درس نگرفتی هر وقت من گفتم تموم میشه صالح به کمال میگه داداش یکهفته شد چرا نمیری از بابات معذرت خواهی کنی؟ کمال هم گوش میده به حرف صالح و میرہ خونشون تا معذرت خواھی کنه .
بالاخره کمال و حسین هم آشتی میکنن اکیا ی پیشنهاد کاری از سمت ی نفر میگیره که راجب بچه هاست اکیا هم خیلی استقبال میکنه و میگه بچه ها رو دوس داره بخاطر همین قبول میکنه ی لحظه فکر میکنه و میگه راستی شما از کجا مطمئن بودید قبول میکنم؟ خانمه هم میگه چون دیده بودم اکثرا پروژه های اجتماعی رو قبول میکنید .

موقع رفتن به آسو زنگ میزنه: همونطور که فکر میکردید قبول کرد آسوخوشحالم میشه فقط بهشون نگید اسپانسر ماییم، میخوام شخصا تشکر کنم ازشون و ی لبخند خبیث میزنه .

کمال میخواد بره داخل شرکت که ی نفرو میبینه نگهبانا نمیذارن بره تو میبرتش تو لابی و باهاش صحبت میکنه اونم میگه از کارگزاران عامر خان هستم و جایی که کار میکنیم هیچ امنیتی نداره، چند وقت پیش یکی از دوستانمون افتاد پاش قطع شد کمال هم قول میده به همه چیز رسیدگی کنه عامر با طوفان حرف میزنه و میگه هرجور شده اون خونه باید مالی من بشه و از زینب میپرسه که طوفان میگه تنبیه شده ؟ حتی از خونه بیرون نمیتونه بره عامر هم میگه پس زحمت بیرون کشیدنش با خودمون شد و استاد زینب و میفرسته خونشون تا با فهیمه حرف بزنه و راضیش کنه که کاملا هم موفق میشه بعد از زینب نوبت تانرہ، به اون ھم زنگ میزنه وراضیش میکنه دوبارہ برہ پیشش !

اکیا ی سر میرہ گالری پیش یاسمین و یکم با هم صحبت میکنن زینب مشغول لباس پهن کردنه و اوزان هم از پشت نرده مشغول دید زدنشه که گوشی اوزان زنگ میزنه و زینب با ترس برمیگرده .

قسمت بیستم 21 سریال اکیا ” عشق بی پایان ” :


کمال و قادر و عامر باهم جلسه دارن و بعد از اتمام جلسه کمال میخواد به قادر راجع به مشکل ایمنی ساخت و ساز بگه که عامر دخالت میکنه و میگه من یه نفر رو میفرستم که رسیدگی کنه این موضوع هم به شما ربطی نداره..قادر هم حرفای پسرشو تایید میکنه کمال به اسماعیل زنگ میزنه و میگه من باهاشون حرف زدم اما فایده ای نداشت
کمال تو راهرو تانر رو میبینه و بش میگه بازم برای کار اومدی؟/تانر:من کارو ول کرده بودم اما مشتری ولکن نیست تماس گرفت منم اومدم تا باهم صحبت کنیم.. همین موقع عامر میاد و به تانر میگه داداشم؟؟بعد هم تانر رو با خودش میبره داخل اتاقش و باهاش صحبت میکنه و دلیل ول کردن کارشو ازش میپرسه..تانر میگه به خاطر موضوع زینب و بابام دیگه نمیتونم بیام/عامر:تمام وسایل این اتاق و این شرکت یه روزی مال بابام بود ولی من کم کم تمامشون رو ازش گرفتم ولی اوایل خیلی بخاطر ثابت کردن خودم به بابام جنگیدم حالا تو هم اگه میخوای موفق بشی باید با بابات بجنگیحالا بیشتر فکر کن و تصمیم بگیر
یاسمین شرکتی رو که اکیا قراره باهاش کار کنه تو اینترنت چک میکنه و میفهمه که اسپانسر این شرکت، شرکت کماله و این موضوع به اکیا میگه
تانر میره به دفتر کار کمال(همون دفتری که عامر به کمال داده) و میگه چیشده!دلت برامون تنگ شده اما شاید وقتی ازمون دور بودی بیشتر دلتنگت میشدیم/کمال:یعنی چی این حرفات/تانر:مگه چیز اشتباهی گفتم از وقتی اومدی آرامش برامون نمونده تو اینجا کار میکنی و دستور میدی از طرفی بابا همه چیز سر من خراب میشه/کمال:این چه حرفیه تو بچه ی اولشی،اون خودشو به تو سپردهتانر:آره بچه ی اولم ولی براشون یه دردسرم،همش فکر میکنن که من هیچوقت آدم نمیشم ولی تو رو به جای هممون آدم حساب میکنن/کمال:داداش بسه تو دیگه بچه نیستی این حرص برا چیه؟/تانر:چرا متوجه نیستی من یه فقط یه قیچی دارم و برای استفاده از اون باید از تو و بابا اجازه بگیرم؟/کمال:اما قصد این آدم یه چیز دیگست…تانر بازم حرفای کمالو قبول نمیکنه و میره…اکیا به کمال زنگ میزنه و میگه اینکارا چیه میکنی؟چرا به اون شرکت گفتی که به من پیشنهاد کار بدن کمال تعجب میکنه و میگه من اینکارو نکردم اما الان از آتلیه برو بیرون و ببین یه ماشین که آدم تو باشه اونجا پارک نکرده/اکیا هم میره و میبینه و میگه درسته تو از کجا میدونستی؟/کمال: چون از طرف شوهرت دارن من و تو رو تعقیب میکنن/اکیا هم دیگه مطمئن میشه که عامر بهشون شک کرده

حیدر با دوستش که وکیله صحبت میکنه و میگه هرطور شده کاری کن که خونه برای لیلا باقی بمونه و سهمی به ویدا نرسه دوستش هم میگه باشه و میره…کمال میاد پیش حیدر و میگه امروز لیلا رو جلوی خونه ی شما دیدم/حیدر عصبانی میشه و میگه دست از سر ما بردار،نمیتونی هیچی از گذشته ی ما پیدا کنی/کمال که از رفتار حیدر متعجب شده میگه:شما چه رابطه ای با لیلا دارید؟/حیدر:دست از سر ما بردار و از لیلا دوری کن
آسو میره آتلیه ی اکیا و باهاش صحبت میکنه و میگه اومدم با شما دوست باشم و کمک بگیرم،شما هم با قبول کردن پروژه فکر کردم همینو میخواید اما انگار اینطور نیست/اکیا:شما خواستید من این پروژه رو انجام بده؟/آسو:بله چزا انقدر تعجب کردید/اکیا:اخه شما که کارای منو قبول نداشتید/آسو:اون مال گذشته بود و تموم شد رفت ولی از الان بگم که شاید یه تذکراتی داده بشه/اکیا:بازم دارید نقش رییس رو برام بازی میکنید/آسو:شما هم دارید با من بدرفتاری میکنید..نکنه بخاطر کمال به من حسودی میکنیداکیا:نه اینطور نیست/آسو: پس بخاطر گذشتتون با کمال هست!!/اکیا:هدف شما چیه؟/آسو: گذشته ها گذشته،منم مثل کمال اهمیت نمیدم،باور کنید یبارم راجع به این موضوع باهم حرف نزدیم،اینکارو به عنوان فراموش کردن گذشته ها در نظر بگیرید/اکیا:من با شما مشکلی ندارم و این پروژه رو هم قبول کردم چرا باید قبول نمیکردم/آسو:بعد از اینکه کمال شما رو اخراج کرد شما فکر کردید که کمال به خاطر من اینکارو کرده و احساس خوبی نداشتم بخاطر همین پیشنهاد اینکارو دادم اما مطمئن نبودم که قبول کنیداکیا:واسه من مهم نیست که برای کی کار میکنم،شما هم بیخودی زحمت کشیدید و تا اینجا اومدید،منم اون آدمی نیستم که شما بخاطر پیروزی های کوچیکتون دنبالش هستید/آسو هم ضایع میشه و میره
کمال میره خونه ی لیلا و باهاش صحبت میکنه و میگه امروز تو رو جلوی خونه حیدر دیدم و معلوم بود همدیگرو خوب میشناسید،قضیه چیه؟تو چی رو از من پنهان کردی؟تو کی هستی؟انگار دیگه نمیشناسمت/لیلا با ناراحتی میگه اکیا خواهرزاده ی منه…کمال و لیلا تا شب صحبت میکنن و لیلا همه چیز رو برای کمال تعریف میکنه و میگه یه عمر گذشت تا بتونم تو آینه به خودم نگاه کنم و ناراحت نباشم/کمال:تو هیچ کار اشتباهی نکردی اونا مقصرن/لیلا:یکیش خواهرمه یکیش هم کسی بود که دوسش داشتم..از بچگی هام ویدا رو بیرون کردم و از جوونیم حیدر رو

همه چیز رو فراموش کردم اما بعدش با اکیا رودررو شدم،هم دوسش داشتم هم میخواستم ازش فرار کنم،دلم میخواست بغلش کنم اما ازش متنفر میشدم، همه ی چیزایی که فراموش کرده بودم مثل خاطرات بچگیم،استعدادم،لجبازیام رو همشو یه جا تو اکیا میدیدم..برام آسون نیست..اونا کابوسای من هستن کسایی بودن که لعنتشون کردم(منظورش حیدر و ویداست)
اکیا میره پیش عامر و میگه هرچیزی که میخوای ازم بپرس/عامر تعجب میکنه و میگه چی رو/اکیا:تو رو دوست ندارم اما خوب میشناسمت،چرا آدم گذاشتی منو تعقیب کنن،سوالایی که داری رو از تو صورتت میخونم/عامر:پس بهشون جواب بده،بگو که جواب این فکرای من چیه/اکیا:هرگز بت خیانت نمیکنم،درسته ازدواج ما فقط روی یه کاغذ هست ولی هرگز خیانت نمیکنم ولی بخاطر تو نه،بخاطر کسایی که دوسشون دارم اینکارو میکنم چون نمیخوام کسی آسیب ببینه/عامر:من تورو خیلی دوست دارم و به هرکس و هرچیزی که نزدیکت باشه حسودی میکنم،بخاطر عشق تو دارم نابود میشم/اکیا:بیخیال

 

قسمت بیستم 22 سریال اکیا ” عشق بی پایان ” :

همه سرشام نشستن که زینب میگه داداش میدونی فردا تنبیه من تموم میشه دیگه نه؟تانر:آره دیگه یه هفتس داریم واسه همین تلاش میکنیم!فهیمه یهو یاده کمال میفته:کمال هم اسفناج خیلی دوست داشت میگم نظرت چیه حسین زنگ بزنیم بهش هان؟تانرتیکه میندازه:با ی دست بوسی همه چیز تموم شد؟فهیمه بد نگاش میکنه که حسین میگه ولش کن زهرشو بذار بریزه!تانر ناراحت میشه:هرکاری میکنم تا تو چشمت بیام ولی همیشه شیر پسرت کماله و…حسین هم میگه نوش جون همتون(به حرفش توجهی نمیکنه)تانر هم اشک تو چشماش جمع میشه
اکیا داره طراحی میکنه که عامر میاد اکیا میخواد ی چیزی بگه که عامر میگه نترس،فقط میخوام از دور تماشات کنم
میره بیرون هوا بخوره!ب عامر هم زنگ میزنه و میگه پیشنهادتون رو قبول میکنم!زینب صبح دیگه مجازاتش تموم میشه و گوشی رو بهش میدن زینب ی راست میره پیش صالح تا همه چیو توضیح بده ولی صالح میگه توضیحی هم مونده؟
تو با من بازی کردی تو زندگی تو فقط پول مهمه زینب منو زاپاس نگه داشتی تا ی پولدار بیاد سمتت و بعدم منو فروختی!زینب میگه:ینی دیگه همه چی تمومه صالح هم میگه آره
کمال که صالح بهش گفته اوزان نزدیک خونه شون بوده میره پیش اکیا:به برادرت بگو دست از سر خانوادم برداره!اکیا:اشتباه میکنی من باهاش حرف زدم اوزان نمیدونسته اون خواهرته
کمال:حالا که میدونه پس بهتره بهش بگی دیگه تمومش کنه مشکلی دارید با خودم حل کنید ب خانوادم کاری نداشته باشید

کمال:وگرنه بد میبینید
اکیا سریع به اوزان زنگ میزنه و میگه مرسی که به حرفم گوش نکردی و رفتی زینب رو دیدی آفرین اوزان زینب میره پیش استادش و ازش تشکر میکنه که باعث شده برگرده به دانشگاه استاده هم میگه من باید از تو تشکر کنم عامر خان بخاطر تو به خیره کمک کرد زینب تعجب میکنه :بخاطر منه؟ینی اون شمارو فرستاده بود؟
اونم میگه اره.همون لحظه عامر که تا الان داشته همه چیو میدیده میخواد پیاده شه که اکیا میره سمته زینب اونم بیخیال میشه
زینب میگه آبجی خواهش میکنم منو اینجا باتو ببینن بازم تنبیه میشم
اکیا:فقط ازت ی سوال دارم زینب اونیکه بهت پیشنهاد کار داد عامر بود زینب هم دستپاچه میگه نه!اکیا میگه نمیدونم راست میگی یانه ولی عامر ب گذشته منو کمال شک کرده نذار ازت سواستفاده کنه زینب خودتو بکش کنار
اسماعیل همون کارگری که به کمال شکایت عامر و کرد زنگ میزنه و میگه چی شده کمال هم میگه از کار دست بکشید
حیدر و اوندر پ قادر هم میان همونجا اول کارگرا میخوان بیا سمت عامر که کمال میگه نه،صبر کنیدرو به عامر میگه:بخاطر حرصت از من بود که این اتفاق پیش اومده قادر هم میگه عامر قول میده دیگه همچین مشکلی پیش نیادعامر از حرص هیچی نمیگه فقط وقتی رفت دفتر با طوفان برای کمال نقشه میکشن
اکیا میره همونجایی که باید برای پروژه کار کنه،اون دختر کوچولوعه هم همونجاست
کمال برای بازرسی میاد اکیا:اگه میخوای باز اخراجم کنی بگو از الان بگم بچه ها زحمت نکشن کمال هیچی نمیگه و به اون دختر کوچولو نگاه میکنه!دختره یهو میگه عااا فهمیدم این همونیه که بخاطرش 5سال گریه کردی قیافه اکیا
الیف جون میگم بهتره دیگه بری به کمال نگاه میکنه:گاهی وقتا همه چیزو قاطی میکنه
کمال خدافظی میکنه و میخواد بره که گوشیش زنگ میزنه:آقا کمال تبریک میگم ما تصمیم گرفتیم خونه رو به شما بفروشیم
پایان

 

قسمت بیستم 23 سریال اکیا ” عشق بی پایان ” :


کمال که خیلی تعجب کرده چرا نظره صاحب خونه عوض شده میره تا اونو ببینه وقتی لیلا رو کنارش اونجا میبینه با تعجب میگه لیلا؟
صاحب خونه میگه درسته لیلا از دوستای قدیمی من بود که تونستم ب لطف تو پیداش کنم!کمال لیلا رو بغل میکنه
و ازش تشکر میکنه لیلا:دیدم نمیتونم جلوتو بگیرم،گفتم حداقل پیشت باشم نذارم کار اشتباهی بکنی!اکیا مشغول پیاده روی ه که کامیون رو مشغول اسباب آوردن جلوی اون خونه میبینه کنجکاو میشه تا بفهمه صاحب خونه کیه!با دیدن خونه میره تو خیالات خودش
تصورمیکنه
کمال این خونه روبراش خریده و سوپرایزش میکنه!کمال:به خونت خوش اومدی عشقم اکیا بغلش میکنه:دوست دارم،دوست دارم…و یهو از خیالاتش میاد بیرون و کمال و میبینه:همه چیز همونطوریه که خیالشو میکردم فقط من نیستم
کمال:خودت خواستی،اون دختر بچه راست میگفت که بخاطر من گریه میکنی؟اکیا:کمال نکن با من اینطوری
کمال:برو بیرووون اکیا:اگه بگم ارع چی عوض میشه؟اگه بگم دستمو بگیر،می‌گیری؟نه نمیتونی!کمال:مثه دخترای پولدار دیگه،نه دلت میخواد فراموشت کنم نه آرامشت بهم بخوره نه
اکیا نزدیکش میشه
دستشو میگیره:آره دلم میخواد هیچ وقت فراموشم نکنی،کمال من 5 ساله ی کابوس تکراری دارم میبینم کاش تو بیدارم کنی
عامر داره از خونه میره بیرون که میبینه دارن اسباب میبرن:مگه نگفته بود خونه رو به کسی نمیفروشه
و میره به سمت اون خونه
کمال و اکیا هم همچنان دست تو دست

اکیا دست کمال پ ول میکنه و اشکاشو پاک میکنه!کمال عامر و میبینه:به به کوزجی اوغلو ها یکی یکی دارن میان برای خوش آمد گویی،اکیا یکم دستپاچه میشه:عامر:تو کی اومدی؟!عامر:دقیقا به موقع
کمال و عامر سربسته همدیگرو تهدید میکنن که اکیا به عامر میگه بریم دیگه عزیزم عامر محکم انگشت های اکیا رو میگیره و تا دم خونه میبرتش:عامر دستم درد گرفت ول کن!عامر:سال2010 ی دختر پولدار خواست ی هیجانی رپرتاژ تجربه کنه عاشق پسره فقیر شد، ی مدت باهم بودن ولی جدا شدن
من همه اینارو میدونم تعجب نکن ولی من مثه ی تفنگم!اگه ماشه روکشیدی تقصیر خودته آفرین همسر عاقلم!کمال همه چیزو داره از دور میبینه تمام صحنه هایی که اکیا باهاش حرف زده و به یاد میاره
زنک میزنه به لیلا:لیلا،من حس میکنم از موقعی که اومدم اکیا میخواد ی چیزیو به من بفهمونه لیلا:ینی میگی دلیل ازدواجش چیزیع که به تو نگفته؟کمال:آره من باید هرچی زودتر با اکیا حرف بزنم!عامر به طوفان میگه دیگه وقتشه اقا کمال و از شرکت بندازیم بیرون قبل لز اینکه بخواد تو خونه جدیدش بره زینب موقع دانشگاه رفتن ی سر میره پیش صالح اوزن هم از دور داره نگاهش میکنه زنگ میزنه به عامر:چرا همه زن ها از دست من فرار میکنن؟
زینب نه تلفن جواب میده نه هیچی!عامر:برای اینکه تو نباید منتظر شانس بمونی باید خودت شانس بسازی.بانو هم به عامر میگه شب برات سوپرایز دارم
ویدان متوجه میشه که ی نفر خونه روخریده میره تو اتاق پیش اکیا
خونه رو یه نفر خریده حتما عامر خیلی ناراحت میشه که نتونسته برات بخره
اکیا:میدونه.همون لحظه کمال و میبینه که بهش علامت میده بیا بیرون اکیاهم میگه مامان من کار دارم میرم فعلا ویدان میره تو اون خونه که بفهمه کی خریدتش کم%

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.